شاید فردا از سرم بپره، اما مسئله تنها اون شخص نیست

سخت درگیر درس خوندن ، هنوز کمی درگیر با بابا

به شدت بی پول ، با جمله ی اگه پول میخوای خودت برو کار کن

اما ترجیحم این بود تالان که درس بخونم

اما همیشه یچیزی هست تا باعث بشه فکرکنی زندگی سخت تر هم میشه

مثل اینکه یهو فکرکنی دلت میخواد عاشق اون بشی ، اونی که هم خوشگله،هم موهای کوتاهی داره، هم خیلی قشنگ ساز میزنه و آدم مهربونیه

اما تو بهش نمیگی چون به شدت زیادی درگیر زندگی خودت شدی

درگیر مشکلاتی ، نمیتونی قبول کنی کسی رو سهیم این مشکلات کنی

یا دستشو بگیریو بشونی صندلی ردیف اول تا مشکلاتت رو با شفافیت بیشتری ببینه

اما این هم شاید سال ها یادت باشه که زندگی باعث شد به کسی که دوستش داری ، نزدیک نشی

از دور نگاهش کنی و شاید وقتی سال بعد دیدیش با خنده از قدیم بگی و اون هم از کسی که دوسش داره برات تعریف کنه

مثل همون قبلی

امشب میخواستم بهش بگم که دوست دارم ، و همزمان بگم که چرا نمیتونم دوسش داشته باشم

شاید برای این دلم بخواد بهش بگم ، که شاید یکبار دلم خوش باشه که تو خودم نگهش نداشتم

اما توهم ی حسرت شدی ، که نمیتونم جرعت کنم بهت بگم

چون من احمق تو حتی تو زندگی خودمم نتونستم موفق باشم

تو هرگز نمیفهمی و شاید من هم نفهمم اگه میدونستی چی میشد

اما میدونم توهم ی داستان ناراحت کننده باقی میمونی

مثل همون قبلی