از روزی که دلم خواست کارهای مختلف انجام بدم این حس باهام هست که شاید به خاطر تجربه اون کارو انجام ندادم بلکه انجام دادم تا بهم توجه بشه

همیشه تلاش هام برای اینکه بهم توجه بشه بعدا دلیل دیگه ای پیدا کرد

به خودم اسیب میزدم تا بهم توجه شه و بعدا به خودم اسیب میزدم تا اروم شم

روزی که عکاسی رو شروع کردم از واکنش بقیه خوشم اومد

ساجی همیشه برام کامنت میزاشت و دلیلی که دلم میخواست عکاسی کنم همین بود

چون تنها ارتباطم با ادما تعریف کردنشون از کارام بود

دو سال از اون اوضاع میگذره و هنوز در حالی گدایی کردم توجه و اهمیت از طریق از انجام دادن کارهای مختلفم

وقتایی که احساس تنهایی کنم کاری انجام میدم که به خاطرش بهم اهمیت داده بشه

ولی دلیل بر این نیست که از کارم لذت نبرم اما احساس میکنم دلیل اصلی کار هنری انجام دادن برام هیچوقت لذت بردن نبود

من بدون اینکه بقیه بهم اهمیت بدن نمیتونستم زندگی کنم و این تنها‌ کاری بود که میتونستم انجام بدم تا بقیه رو نزدیکم داشته باشم

راجب ون گوگ زیاد نخوندم اما میگفتن از شرایط مالی کارهاشو تو خیابون میفروخت

به خودم ربطش میدم ولی نه مثل ون گوگی که کارهاشو میفروخت

مثل مبینی که شاید اگر جای ونگوگ بود کارهاشو روی زمین میریخت و فقط ی نوشته میزاشت که روش حک شده باشه نظرتو راجب بهشون بگو

و فقط بشینمو گوش بدم و لحظه ای خیال کنم که وجود دارم

اما همیشه کسانی هستند که به نوشته ی حک شده اهمیتی ندن

اونها هنوزم اذیتم میکنن