توهم داری میری
عمو و مامان میگن وقتی کسی داره جایی میره تو کارش نه نیار
خوش یوم نیست
پسنمیگم کاش نمی رفتی
حتی تو اون تابلو هم بهت گفتمکه باید بری ، این شهر لیاقت تورو نداره
اما کاش بیشتر میدیدمت
کاش بیشتر صحبت میکردیم
احساس میکنم از همه ی اون ادما بیشتر دوست دارم ولی از همشون کمتر دیدمت
خیلی کارا قرار بود کنیم و نشد
اشکام بند نمیاد چون احساس میکنم دیگه برای کسی مهم نیست عکس و فیلمای مبین چقدر خوب یا بدن
ولی خودخواه نیستم پس برو و خودت باش
نشد باهمبریم عکاسی ، نشد خانواده هامون همدیگرو ببینن
مامان نتونست زهراخانم رو بشناسه و امروز گفت اخر نشد اشنا شیم
بهت قول دادم موفق شم
فعلا سر قولم هستم ولی اگه ...
دیشب الکی گفتم یکم دلم برات تنگ میشه
فقط گفتم یکم که حتی ی ذره حس نکنی مقصری
حتی ی ذره حس نکنی داری کار اشتباهی میکنی
خوشحالم
ولی خیلی دلم تنگ میشه چون همه ی اون ادما فقط وقتی با من خوب رفتار میکردن که توهم دور اون میز بودی
یا فقط وقتی سمتم میومدن که تو پیش من نشسته بودی
اون شب که همه ی مثلا هنرمندا جمع بودن هیچکس دلش نخواست منم تو اون جمع باشم
هیچکس به جز خودت دلش نخواست که منم با تو اشنا شم
خیلی دل تنگ میشم مامان زهرا
دلم برای بغل کردنت تنگ میشه
تا همیشه دلتنگت میمونم حتی اگه بعد ۱۰ سال روبروت نشستم و مبینی که دیگه ی آدم بزرگسال شده بدون اون لحظه هم دلم تنگه